بازخوانی یک خاطره، تیر 89
پرسیده بود: چرا دوستش داشتی؟!
گفته بودم: به خاطر اون همه دروغی که می گفت و بلند خندیده بودم.
گفته بود: مسخره بازی در نیار، دارم جدی حرف می زنم.
رویم را برگردانده بودم، تا اشک هایی که چشم هایم را لبریز کرده بود، نبیند.
گفته بودم: به خاطر اون همه دروغی که می گفت و بلند خندیده بودم.
گفته بود: مسخره بازی در نیار، دارم جدی حرف می زنم.
رویم را برگردانده بودم، تا اشک هایی که چشم هایم را لبریز کرده بود، نبیند.
پی نوشت۱: برای تمام دروغ هایی که باز هم گفتی ممنون!
پی نوشت ۲: دلم و راه نفسم به قدر تمام دنیا گرفته.
پی نوشت ۳: پی نوشت ۲ مال امروز نیست.چند وقتی می شود، که از نوشتنش گوشه ی دفترم
گذشته. دوست داشتم ثبتش کنم.فقط همین...
+ نوشته شده در جمعه هشتم بهمن ۱۳۸۹ ساعت 19:23 توسط حیران