گمشده در دریا
که هیچ کس مرا درک نمی کند یا دور و برم آدم هایی هستند که مرا نمی فهمند، آن وقت ها
هم به این تنهایی نبوده ام. نشده روز بشود شب، روزها بشنود هفته، هفته ها بشنوند ماه.
و من بدانم لازم نیست به گوشی ام نگاه کنم. چون هیچ کس به من مسیج نداده. هیچ کس
زنگ نزده. هیچ کس حالم را نپرسیده، نخواسته بداند مرده ام یا زنده.هیچ وقت نشده بخواهم
خطم را خاموش کنم، چون احساس کرده باشم خاموش یا روشن بودنش هیچ تفاوتی ندارد.
بعضی تنهایی ها با خودشان بیماری روحی می آورند. حس می کنم دارم مریض می شوم.
حس آدم فراموش شده ای را دارم که هیچ کس به یادش نمی افتد. حتی ای.ران س.ل هم مرا
از لیست ارسال مسیج های نامربوطش حذف کرده.
من یک آدم هایی را به دلخواه از زندگی ام بیرون کرده ام. بهتر اگر بخواهم بگویم، این کار را
با تمام آدم های زندگی ام کرده ام. این کار اشتباه نبوده. همه ی این سال ها می دانستم که
باید این کار را بکنم. ولی ترس از همین تنهایی جلویم را می گرفت. خنده دار است ولی من هیچ
دوست به درد بخوری نداشتم. من عرضه ی پیدا کردن دوست های به درد بخور نداشتم.
می ایستادم کنار و به قول آذین مثل آهنربا تمام آدم های بد جنس و پلید را به خودم جذب می کردم.
و باهاشان می ماندم، حتی وقتی ازم سو استفاده می کردند. نارو می زدند. حتی وقتی توی بد
ترین شرایط بهم پشت می کردند. این ها را می دیدم. می فهمیدم و باز هم می ماندم.
من حتی صبر نکردم تا آدم های خوبی را برای جایگزینی شان پیدا کنم. همه را با هم کنار گذاشتم.
تنهایی به خاطر بی عشقی سخت است، اینکه هیچ کس را نداشته باشی که دوستت داشته
باشد. اما تنهایی به خاطر بی دوستی از آن هم سخت تر است. و سخت تر از تمامشان، تنهایی
مرکب است. بی عشق، بی دوست...بی تمام آدم ها
تنهایی... وسیع... بی انتها....مثل دریا...