*هزار نکته باریک تر از مو اینجاست، نه هر که سر بتراشد قلندری دارد
دلم نمی خواست این کار را بکنم برای همین خودم را به نشنیدن می زدم. من هیچ وقت
موهای خیلی بلندی نداشتم. بلندترین مویی که در طول زندگیم داشتم به زحمت تا وسط
کمرم می رسیده. اما تا همین دو، سه سال پیش موهای پر پشتی داشتم که توی هیچ
گیره ی مویی جا نمی شد. مامان برایم گیره های بزرگ می خرید اما گیره ها توی موهایم
می شکستند. گفتنش باعث شرمندگی است اما پرپشتی و حالت دار بودن موهایم باعث
می شد شانه کردنشان نیم ساعت طول بکشد و نتیجه هم چیز چندان دلچسبی از آب در
نیاید. خب تا اینجایش که چیزی باعث شرمندگی نیست، یعنی نوع و جنس موی کسی که
نمی تواند باعث شرمندگی اش شود کاری که من می کردم باعث شرمندگی بود. چه کار
می کردم؟ من اگر آدمی بودم که همین حالا دارم این ها را می نویسم قطعا آن نیم ساعت
را صرف موهایم می کردم ، حتی به همین هم رضایت نمی دادم و دنبال راهی می گشتم
که یک جوری موهایم را از آن حالت خارج کنم، اما آن وقت ها من این آدم نبودم، آدمی بودم
که کار دیگری می کردم. چه کار؟ هیچ، موهایم را از این حمام تا آن حمام شانه نمی کردم!
از دو سال پیش به این طرف رفتارم را با موهایم عوض کردم، و از همان وقت بود که به طرز
وحشتناکی شروع به ریختن کردند. البته این ها دو موضوع کاملا جدا از هم بودند، یعنی
توجه من به موهایم ارتباطی با ریختنش نداشت. دو بار کوتاهشان کردم و سه نسخه دکتر
رفتم ولی با تمام شدن داروها دوباره ریزش شروع می شد. حالا قطر موهایم به یک سوم
قبلش رسیده. اول به فکرم رسیده بود که بروم دو سه سانتی شان کنم، این طور بهتر می
توانم ازشان مراقبت کنم و روی سرم لوسیون بریزم. بعد دیدم نمی توانم تا وقتی بلند می
شوند با موهای دو سانتی از خانه بیرون بروم یا توی خانه و جلوی آینه خودم را تحمل کنم.
بعد فکر کردم بروم یک کلاه گیس بخرم. بیشتر به خاطر بیرون رفتن می خواستم و چون
فقط قسمت جلویش را لازم داشتم طبیعی نبود یک خروار مویی را که مال خودم نیست
را زیر شال و روسری با خودم حمل کنم. آن مدل کلاه گیسی که توی نظرم بود اصلا وجود
نداشت، به جایش یک تیکه مو برای جلوی موهایم گرفتم که سیاه بود و رنگ براقش از فاصله
ی خیلی دور هم قلابی بودنش را معلوم می کرد. چرا گرفتمش؟ تنها رنگی بود که به من
می آمد حتی از رنگ واقعی موهای خودم هم بیشتر، و اینکه توی مغازه نتوانستم تشخیص
بدهم که براق بودنش غیر طبیعیست. توی خانه چند بار که به موهایم وصل کردم و خودم را
نگاه کردم فهمیدم، من با آن موهای قلابی هیچ جا نمی رفتم.
توی حمام وقتی موهایم را می شستم، انگار به چیزی دست می زدم که مال من نیست
چیزی که دیر یا زود باید ازم جدا شود و به سطل زباله تحویل داده شود، و برای اولین بار در
زندگیم دلم می خواست می شد یک طوری نگه شان داشت، که برسند به کمرم، و من
شبیه دختری باشم که هیچ وقت نبوده ام، اما نمی شد، نگه داشتنشان به معنی هر بار
بیمار تر و کم پشت تر شدنشان بود.
آذین به چند تا از دوست هایش sms داد و ازشان آدرس یک آرایشگاه خوب را خواست.
همه شان گفتند جایی را نمی شناسند و فقط سپیده در جواب آدرسی فرستاد و گفت
که اینجا آرایشگاه خیلی خوبی است. آذین گفت جایی که سپیده تاییدش کند حتما خوب
است و بعد هر روز ازم می پرسد:" کی می ری آرایشگاه؟" و من هر بار جواب می دادم:
"فردا" یک روز گفتم اگر باهام بیاید همین امروز می روم و او برای اینکه بهانه هایم را کوتاه
کند بی هیچ حرفی حاضر شد و گفت:" بریم"
خانم آرایشگر آن قدر کند و بی اعتنا بود که من فرصت کردم به این فکر کنم که سپیده
اشتباه کرده و اینجا جایی نیست که باید باشد، به آذین گفتم: "احساس خوبی ندارم"
جوابی نداد. ده دقیقه بعد گفتم: " بیا از اینجا بریم" من و آذین از خیلی جاها فرار کرده ایم
اما این بار آذین قصد فرار نداشت، چون سپیده جای بدی را معرفی نمی کرد.
توی ذهنم داشتم دنبال بهانه ای برای فرار می گشتم که خانم آرایشگر صدایم زد.ناراحت
از اینکه موفق نشدم رفتم و روی صندلی نشستم. ازش پرسیدم:" شما یه آلبوم دارین که
توش مدل کوتاهی مو باشه؟" سرش را تکان داد و گفت:" اندازه ی کوتاهیشو تعیین کن و
بذار من در مورد مدلش تصمیم بگیرم." این جوری اش را دیگر هیچ جا ندیده بودم. ولی چون
می خواستم موهایم کوتاه باشد و جز مدل های تکراری و خسته کننده ی:"گرد، مصری کوتاه،
یا layer " مدل دیگری نمی شناختم، تسلیم شدم. گل سرم را بهش نشان دادم و گفتم" اون
قدر که بشه اون گل سرو بهش وصل کرد. گفت:"پس نمی خوای زیاد کوتاه شه، نه؟" گفتم:
" چرا! چرا! می خوام تا جایی که ممکنه کوتاه شه، فقط اون گل سر از رو موهام نیفته." زن
دیگر چیزی نگفت، تهش که کارش تمام شد ازم پرسید:" سرت سبک شد؟" گفتم :"احساس
خاصی ندارم" گفت:" چقدر عجیب! همه آخرش می گن سرمون سبک شد. خواستم بگویم:
" همه حتما موهاشون خیلی زیاده سنگینیشون می شه، دو تار موی من که دیگه سنگینی
نداره " نگفتم.
جایی که نشسته بودم آینه نداشت. زن موهایم را سشوار کشید و بعد مرا برد جلوی آینه.
موهایم دقیقا شبیه همان مدل کلاه گیسی بود که دلم می خواست باشد تا بخرم اما نبود.
آذین حق داشت، سپیده جای بدی را معرفی نمی کرد، چقدر خوب بود که فرار نکرده بودم.
خودم بلد نیستم موهایم را دقیقا به همان شکل سشوار بکشم که خانم آرایشگر کشیده
بود.به خوبی آن روز نمی شود ولی برای اولین بار از مدلش راضی ام و اینکه کوتاهی اش
باعث شده کم پشت بودنش معلوم نباشد. باید برگردم و از خانم آرایشگر بپرسم، این مدل
چه اسمی دارد؟ نمی دانم چرا همان روز این کار را نکردم. کارتش را هم بگیرم و از این به
بعد هر بار خواستم موهایم را کوتاه کنم، به جایی بروم که بی آنکه حرف بزنم، نتیجه ی
دلخواهم را بهم بدهد.
*: عنوان از حافظ است، یک وقت فکر نکنید فرق آرایشگری با قلندری را نمی دانم ها!