امروز عصر یک دل سیر گریه کردم، برای بی دوستی ام، برای تنهایی ام، شاید آدم هایی
باشند که فکر کنند من زیادی خودم را لوس می کنم، بی دوست بودن و تنها بودن که این
همه غم و غصه دارند، شاید آدم هایی باشند که بتوانند تنهایی را تحمل کنند، ولی بی شک
من از آن دسته آدم ها نیستم.
فکر می کنم دیگر لفظ افسرده برایم کافی نباشد، باید کم کم از واژه ی فرسوده برای خودم
استفاده کنم. به جای : اقسرده ام، بگویم: من آدم فرسوده ای هستم.

" دیگه از من گذشته" جمله ی سهمناکی است، آدمی که از این جمله استفاده می کند
هر کسی باشد، توی هر سن و سالی که باشد، باید به جای خیلی بدی رسیده باشد
باید از خیلی چیزها خالی شده باشد، باید خودش مانده باشد و یاس هایی که تنها جمله ی
:" دیگه از من گذشته" می تواند عظمتشان را توصیف کند. من این روزها حتی وقتی می بینم
کسی نشسته با شوق توی وبلاگش از چیزی حرف زده، قکر می کنم چرا من نمی توانم این
طور با شوق از چیزی بنویسم؟ بعد می رسم به این جمله:" دیگه از من گذشته" و نمی دانم
چرا گذشته و چطور گذشته، چرا این قدر زود گذشته؟
اصلا من دیگر هر چقدر فکر می کنم بیایم توی وبلاگم چیزی بنویسم تهش از خودم می پرسم:
" خب که چی بشه؟ کی می خونه؟ کی اهمیت می ده؟ کی می فهمه؟"

بابا یک برگه ای از اداره با خودش آورده، اسم یک کلینیک و دکترهایش است که قرار شده
بیمه ی درمانی مان هزینه ویزیتشان را بپردازد، توی این دکترها یک روانشناس هم هست،
روزهای فرد ساعت 3 تا 5 مشاوره اش رایگان است. برای اولین بار از مجانی بودن چیزی
خوشحال می شوم.  اولین و آخرین باری که رفتم پیش یک مشاور همان طور که توی مطبش
نشسته بودم، وقتی که داشتم فکر می کردم که چقدر حرف هایش بی خود و بی ربطند، وقتی
که آمدم بیرون و برای نمی دانم چند دقیقه چهارده هزار تومان پول دادم و بعد هر جور حساب
کردم دیدم من از این پول ها، آن هم برای یک مشت حرف بی ربط و به درد نخور ندارم، همان جا
فهمیدم این اولین و آخرین مشاوری بود که دیده ام. اما حالا می خواهم بروم پیش این روانشناس
چون هزینه ای ندارد، شاید این هم هیچ حرف به درد بخوری برایم نداشته باشد، ولی امتحانش
که مجانی است و من حال خوبی ندارم، لازم دارم که با کسی حرف بزنم. واقعا به یک روان شناس
احتیاج دارم.