لابد یه روز دردها تموم میشن، نه؟
میدونستم، میدونستم نباید بعد سالها برم آهنگ رفیق حجت اشرف زاده رو گوش کنم. اما باز هم رفتم و گوشش دادم که اشرف زاده بخونه رفیق بغض هر شبم، هوای گریه و تبم، به گریههای من بگو، خیال دیدن تو کو و من تخریب بشم. خودم رو دیدم که دارم توی زمان میدوم. توی زمان میدوم و برمیگردم عقب، میرسم بهش و محکم بغلش میکنم. اون قدر محکم که این بار نذارم بره. اون قدر محکم که یادم بره این همه سال نبوده. بعد یادم اومد نمیشه. نمیشه توی زمان دوید، نمیشه محکم بغلش کرد و نگهش داشت و یهو دلم خواست بمیرم.
تنهام، خیلی تنهاتر از سالهایی که اینجا وبلاگم بود و توش حرفامو مینوشتم و اون هم میاومد و میخوند. حالا دیگه نیست. دیگه هیچ وقت نمیخونه. کاش میدونست هر حرف با اهمیت و بیاهمیتی که زده چقدر توی عمق قلب من نفوذ کرده و اثر حرفاش هیچ وقت از بین نمیره.
+ نوشته شده در جمعه بیست و سوم شهریور ۱۴۰۳ ساعت 6:1 توسط حیران
|