تکرار واژه ها را پوچ می کند ولی، تنهایی واژه نیست، درد است.
تصویر back ground گوشی ام، یک انیمیشن است، از دختری که، زیر باران رفته توی
یک لوله ی سیمانی بزرگ نشسته، و زانوهایش را بغل کرده. سرش را گذاشته روی
زانوهایش، چشم هایش را بسته و در خودش فرو رفته. تنهاست... خیلی تنها.......
تنهایی از چهره اش می بارد. از شانه های به هم فشرده اش، از قطره های بارانی که
می ریزند. از فضای پشت سرش که سبز است و مه آلود و آدم دقیقا نمی داند کجاست
اما دلش می خواهد خیال کند که جنگل است.
یک لوله ی سیمانی بزرگ نشسته، و زانوهایش را بغل کرده. سرش را گذاشته روی
زانوهایش، چشم هایش را بسته و در خودش فرو رفته. تنهاست... خیلی تنها.......
تنهایی از چهره اش می بارد. از شانه های به هم فشرده اش، از قطره های بارانی که
می ریزند. از فضای پشت سرش که سبز است و مه آلود و آدم دقیقا نمی داند کجاست
اما دلش می خواهد خیال کند که جنگل است.
احساس می کنم این دختر، شکل من است. نه شکل ظاهری ام، شکل روح من است.
روح تنهای این روزهایم....
پی نوشت، برای آقای مسعود:
نه که شما خیلی این طرف ها پیدایتان می شود، نه که خیلی کامنت می گذارید
بسته بودن کامنت دانی معضلی شده برایتان....
اعتراض وارد نیست
+ نوشته شده در دوشنبه هشتم آذر ۱۳۸۹ ساعت 16:13 توسط حیران